فضایل و کمالاتی از حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى
قلیان را چاق کن!
حجة السلام والمسلمین حاج آقا محدث مرندى از آیت اللّه میرزاعلى اکبر آقا مرندى نقل کردند که: اولین بار که میرزا جواد آقا ملکى تبریزى خدمت ملاحسینقلى همدانى مى رسد، آن مربى بزرگ عرفان نگاهى بر او مى اندازد و مى فرماید: برو برایم قلیان را چاق کن بیاور! میرزا جواد آقا با آن مرتبه علمى و مراتبى که براى خودش قائل بود وقتى در میان جمع زیادى از علما و فضلاى نجف این دستور ملاحسینقلى را دریافت مى کند مى رود و اولین قدم را در هم مى شکند و مثل یک آبدارچى قلیان را آماده مى سازد و خدمت استاد مى آورد.
همانطور که علامه حسن زاده آملى در مقاله اش آورده، بعد از دو سال باز استاد براى او یک دستور ظاهرا ساده اما بسیار بسیار سخت و کار ساز صادر مى کند. میرزا جواد آقا به ملا حسینقلى همدانى، عرضه مى دارد که دو سال است در خدمتتان به سیر سلوک مشغولم ولى به جایى نرسیده ام. استاد مى فرماید: برو کفش هاى کسانى را که قبولشان ندارى پیش پایشان جفت کن و ایشان نیز چنین مى کند!
.
تجربه ای شگفت انگیز
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى در کتاب ارزنده المراقبات مى فرماید: مرا در ایام تحصیل در نجف اشرف، شیخى بود (ملاحسینقلى همدانى) که در ترتیب، مرجع طلاب متقى زمان خود بود و از آنچه اعمال بدنى در تاثیر حال سالک الى اللّه تجربه کرده بود از او پرسیدم، دو امر را بیان کرد:
آنکه در هر روز و شبى یک سجده طولانى کند و بسیار بگوید: ( لااله الاانت، سبحانک انى کنت من الظالمین) که معروف به ذکر یونسیه است و در آن قصد کند که روح من در زندان اسیر به این قیود است.
.
حالت مکاشفه
آیت اللّه اراکى فرمودند: ... یک آقا سید مهدى کشفى بود پسر آقا سید ریحان اللّه کشفى- نوه آقا سید جعفر کشفى- که از بروجرد بودند و پدرش در تهران بزرگ شد و (خود او در قم) در کوچه ما منزل داشت. این آقا سید مهدى با دایى زاده آقا طالقانى به نام آقا سید محى الدین پیش بنده مکاسب مى خواندند. این آقا سید مهدى در این اواخر متخصصین و مخصوصین آقا میرزا جواد آقا شد. به درس او خیلى علاقه مند بود و سلام و علیک زیاد داشتند و به او اخلاص و مودت زیاد داشت.
ایشان نقل کرد و گفت: یک شب توى خانه خودم توى اطاق خوابیده بودم، دیدم که صداى محرق القلبى از حیاط مى آید. از بس محرق القلب (و سوزناک) بود، هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکى است، یک کاروانسراى بزرگى است و دور تا دورش حجره مى باشد. و صدا از یک حجره مى آید. دویدم پشت حجره، هر کار کردم در باز نشد از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است، دیدم یکى از رفقاى ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان سنگ آسیا روى او چیده اند و یک شخصى بد هیبت از آن بالاى حلقوم دهان او عملیاتى مى کند و او از زیر دارد صدا مى زند. ناراحت شدم، هر چه کردم در باز نشد. هر چه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما اینطور مى کنى؟ اصلا نگفت تو کى هستى؟ این قدر ایستادم که خسته شدم. برگشتم آمدم توى رختخواب، ولى خواب از سرم به کلى پرید. نشستم تا صبح شد. حال نماز خواندن نداشتم. رفتم در خانه میرزا جواد آقا و در زدم، به میرزا جواد آقا گفتم: من همچو چیزى دیدم. گفت: ها! شما مقامى پیدا کرده اید. این مکاشفه است! آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد. من تاریخ برداشتم، بعد کاغذ آمد که آن رفیق در همان ساعت فوت کرده است!
.
آیت اللّه حاج شیخ محمد رضا طبسى مى فرماید:
بنده یکى از مقیدین بحث اخلاق مرحوم آقا میرزا جواد ملکى بودم و پیش ایشان درس خصوصى داشتم. ایشان دو ساعت به غروب در مدرسه فیضیه ریاض مى فرمود: یادم هست یک روز در بحث این آیه را مطرح کردند: الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا و سپس فرمودند: نمردم و در وادى السلام نجف اشرف به راى العین دیدم که ارواح مومنین دور هم حلقه زدند!
.
شنیدن صداى فرشتگان!
مرحوم ملکى، به تمام معنا اهل عبادت و تهجد بود و از بکائون زمان خویش محسوب مى شود... او در کتاب اسرار الصلوه خود مى نویسد.
((... اقول: لاتکن کافرا بهذه الاخبار و انى اشهداللّه انى اعرف من المتهجدین من کان یسمع من یوقظه و ینادیه وقت تهجده فى اوائل امره بلفظه آقا، فیقوم لورده! ... این روایات را بپذیر و انکار نکن، خدا را شاهد مى گیرم که من از متهجدین و شب زنده داران کسى را مى شناستم که به هنگام سحر صداى فرشته اى که او را بیدار مى کند مى شنود، فرشته بالفظ آقا به او خطاب مى کند و آن شخص با این سخن بیدار مى شود و به نماز شب مى ایستد)). تصور مى شود این شخص که با صداى فرشته براى اقامه نماز شب در سحرگاهان از خواب برمى خیزد، خود میرزا جواد آقاست که براى پرهیز از توهم خودستایى، این حقیقت را بدین عبارت بیان کرده است.
.
اخلاص درچاپ کتاب
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى فرمودند: من کتابى نوشته بودم و پیش از چاپ متوجه شدم که مرحوم فیض کاشانى کتابى درباره همین موضوعى که من به آن پرداخته بودم ، تالیف کرده است. از این رو به به چاپ برسانم ؟ براى رفع آن تردید روزه گرفته به توصیه مزبور عمل کردم (همان دستورالعمل براى رویت امامان علیه السلام در خواب ) و به حضرت امام صادق علیه السلام متوسل شدم که در خواب از حضرتش سوال کردم که با وجود کتاب مرحوم فیض، کتابم را چاپ کنم یا نه؟ در خواب از آن حضرت سوال کردم آیا کتاب من بهتر است یا تالیف فیض؟ حضرت سکوت کردند عرض کردم: امثلک یخیب السائل ؟! آیا همچو تویى سائل رامحروم مى کند؟! آنگاه فرمودند: کتاب فیض بهتر است. من هم کتابم را محو کردم!
.
حکایت دیگر از حاج میرزا جواد آقاى تبریزى
جناب حجة الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر تهران است حکایت کردند که: شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرایى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج) با جماعتى تشریف دارند و گویـا به نماز جماعت ایستاده اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حد نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم، در تهران آمدم ندیدم، به قم مشرف شدم او را در حجره اى از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس دیدم، پرسیدم: کیست؟ گفتند: عالم ربانى آقاى حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است، خدمتش مشرف شدم تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى گویا مرا دیده و شناخته از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را که دیده بودم و مى خواستم .
تا شبى که نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب ها مرتفع گشته تا زیر عرض عظیم الهى را مى بینم. پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قـنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است به او مى نگریستم و تعجب از مقام او مى نمودم که صداى کوبیدن در خانه شنیده و متنبه گشته برخاستم در خانه رفتم، یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت: بیا منزل آقا. گفتم: چه خبر است؟ گفت: سرت سلامت خدا صبرت دهد آقا از دنیا رفت .
.
تسلیم قضای الهی
هر سال در روز عید غدیر خم آیة اللّه میرزا جواد آقا ملکى تبریزى در بیت جلوس داشتند و اقشار مختلف مردم به قصد تبریک و زیارت به بیت آقا مى آمدند.
رسم آقا این بود که در چنین روزى اطعام هم بدهند. آن سال نیز مجلس گرامیداشتى در آن عید بزرگ در منزل آقا برپا بود و مهمانان از راههاى دور و نزدیک آمده بودند. خادمه منزل به کنار حوض بزرگ حیاط مى آید و ناگاه چشمش به پیکر بى جان پسر کوچک میرزا جواد آقا که بر روى آب بوده مى افتد. بى اختیار فریادى مى زند و اهل خانه اطراف حوض مجتمع مى شوند. مرحوم ملکى که متوجّه صداى شیون مى شود از اطاق خود بیرون مى آید و مى بیند که جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است. رو به زنها کرده و خطاب مى کند: ساکت! همگى سکوت مى کنند و با ادامه سکوت میرزا به اطاق پذیرایى برگشته و پس از صرف غذا که مهمانان عازم مقصدشان مى شوند به چند نفر از نزدیکان مى فرماید: اندکى تأمّل کنید که با شما کارى هست. و وقتى دیگر مهمانان مى روند واقعه را براى آنها بازگو کرده و از ایشان براى غسل و کفن و دفن فرزندش کمک خواست.